خاطرات ایلیا
سلام به همگی مخصوصا ایلیا کوچولوی خودم
تو سال جدید اصلا فرصت نمیکنم که بیام و عکس های ناز پسرم رو تو بلاگش بذارم و شیرین کاری هاشو واسش ثبت کنم. سال جدید رو به همه تبریک میگم و امیدوارم همگی سالی پر از شادی و سلامتی کنار عزیزانمون داشته باشیم.
ایلی کوچولو تو هر دوره از سنت تا به اینجا احساس کردم که بزرگ شدی و همه چی رو میفهمی . شیطون و نازی دیگه درکت از مخیط اطراف کامل شده. کلمه مامان و بابا رو کامل میگی. بد جور موبایل دوست داری میاری می دی دستمون و ازمون می خوای که برات فیلم و آهنگ باز کنی، وقتی هم دوست نداری از دستمون میگیری انگشتمونو می کشی رو گوشی که بزن بره
شیطونیت در حد تیم ملی یه تو صندلی ماشینت که نمیشینی . تو بغل منم انقدر ول می خوری که نگو شیشه پنجره رو باز می کنی می بندی. ول کنم نیستی بعدش دست به ضبط و کولر و فرمون و ... میزنی اخرش قانع نشدی از بغلم پریدی کف ماشی نشستی و از زیر ماشین قفل فرمون رو در آوردی می زدی این ور اون ور من که دیگه خسته میشم. بعدش رفتیم خونه مامان جون همش میرفتی روی مبل ها از رو این مبل رو اون مبل ، تازه بعدشم می خواستی بری رو پشتیش که من نذاشتم خلاصه آروم و قرار نداری.
ولی بازم عزیز دلمی زبون و گوش و دماغ و پا و دستهاتو می تونی بهمون نشون بدی یاد گرفتی ولی از همه شیرین تر نشون دادن اون زبون نازته که مامان دوست داره بگیره بخورتش.
وقتی می خوایم ببریمت دردر میگم ایلیا بیا لباساتو بپوش تشخیص می دی جوراب رو به پا و بلوز رو از سر می پوشن.
در عجبم، قبل از اینکه چیزی بهت یاد بدیم خودت درک می کنی واقعا خدا چه قدرتمندانه آفریده. الان که ایلیا 14 ماهه هستش همه اتفاقاها و رفتارهای اطراف رو درک میکنه. میگم بیا شلوارتو درست کنم خودش میشینه شلوارشو میکشه، یا جیزی ازش می خوای میره پیدا میکنه و واست میاره. انگار که همه اشیا رو بهش یاد دادی. دیشب بیدار شد بی تاب بود گفتم ایلیا آب می خوری؟ عین ادم بزرگ ها پاشود نشست و منتظر آب بود ، دیگه به راحتی با لیوان هم آب میخوره. خورد و خوابید. برای من خیلی لذت بخش بود.
ایلیا دوست دارم از لحظه لحظه بودنت لذت ببرم و همه دقایقت رو ثبت کنم که هیچ وقت یادم نره. سر کار که میام دلم برات پر میکشه.