ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خوشگل مامان و بابا، ایلیا

سلام

تولد 21 ماهگی ایلیا

ایلیا جونم حسابی بزرگ شدی!  می دونم این حرف و همیشه بهت میگم ولی چیکار کنم هر ماه یه تحولی تو رفتارات و حرکاتت هست که فک میکنم دیگه کاملا بزرگ شدی.   الان 21 ماهگی تو تموم کردی دیگه معانی تموم کلمات رو بجاش می دونی و میگی. افتاد، رفت ، پاشو ف بیا ، بله، نخیر، قشنگ ، بد، بخواب، ساکت، سوپ، آش ، کباب، تخم مرغ (پاتا )، خرما، خرمالو،لیمو، نارنگی (مونو)، اناناس، نارگیل و خیلی چیزهای دیگه.   مامان قوربونت بره با اون ادا های ناز و خوشگلت و با زبون شیرینت که اسم مامان (فدا) و بابا (امین) رو می گی تازه فامیلیتم بلدی و وقتی میگیم چند سالته؟ با انگشت هات نشون می دی دو (ایکی) ، تازه به مامان جون خودت اسم گذاشتی و میگی ماماناز و...
26 آبان 1394

ایلیا و شیطنت هاش

ایلیا عشق و همه وجود منه با اون خنده های دوست داشتنی و نگاه های نافذ و معصومش    پسرم عزیزم دیگه برا خودش آقایی شده. هر روز حس می کنم که داره فهمیده تر و بزرگ تر میشه.  حالا دیگه 90 درصد کلماتی رو که میگیم رو تکرار می کنه  و همش داره حرف می زنه به زبان خودش . از همه قشنگتر که خیلی از حیوانات رو از روی شکل و صداشون میشناسه وقتی جایی بیرون یا تلویزون میبینه زودی میگه و  توی موبایل یکی یکی میزنه و اسم هاشو تکرار میکنه.حالا دیگه خیلی هاشونو کامل ادا می کنه . خرس، فیل، شیر، گاو، بع بعی،مرغ، طاوس، پشه، گربه، هاپو، قورباغه، بز، خروس، کلاغ ، خر،اسب،گرگ،جوجه ،طوطی، و... تازه ادای کانکورو و مار و شیر وعقاب...
11 مهر 1394

زبون شیرین ایلیا

ایلیا جونم خیلی آرزو می کنم روزی که بزرگ شدی این وبلاگ باشه و اطلاعاتش رو برات نگ داشته باشم تا ببینی مامانی با چه شوقی خاطراتت رو ثبت می کرد. تو بهترین نعمت خدایی و من خیلی دوستت دارم .معصومیت، خنده های شیرینت ، دل پاکت حال ادم رو دگرگون می کنه اشک شوقم سرازیر میشه. وقتی سر کارم دقیقه ها رو می شمارم تا برگردم و ببینمت همین چند ساعت محدود هم دلم برات لک می زنه. عشششششششششششششششقمی مامانی. من و بابا خیلی دوستت داریم. تازه رفیق یکی یه دونه ی بابا هستی یه همبازی و دوستای عالللللللللللللی ، بابایی خیلی زحمتت رو میکشه و حتی می تونم بگم مادری می کنه برات همیشه شیشه شیرت رو از بابایی می خوای ، باهم میرین حموم، استخر و ... تازه همیشه موقع بیرون ر...
14 شهريور 1394

ایلیای کوچولو داره یک و نیم ساله میشه

سلام به همگی الان که دارم این پست رو میذارم 4 روز مونده ایلیا یک و نیم سالگی شو تموم کنه. چقدر داشتن یه فرشته کوچولو حس خوب و قشنگیه   خدا قسمت همه بکنه انشاله   حس ایلیا از دنیا تقریبا کامل شده دیگه همه چی رو متوجه میشه، آقا به تمام معناست. شب ها با اینکه خواب الو هستش وقتی گریه میکنه میگم منتظر باش برات اب بیارم مثل آدم بزرگ ها منتظر میشینه و اروم میشه   الان دیگه خیلی از کلمات رو میگه اسامی رو می تونه صدا بزنه مثل ایدین آرتین رزا علی پویا سحر و ..... صدای حیوانات رو در میاره، بع بعی ، پیشی ، کلاغ ، هاپو  و ... . تازه حسابی رقاص هم هست به هر اهنگی با ریتم خودش می رقصه   تازه اجازه گرفتنم...
17 مرداد 1394

خاطرات ایلیا

سلام به همگی مخصوصا ایلیا کوچولوی خودم تو سال جدید اصلا فرصت نمیکنم که بیام و عکس های ناز پسرم رو تو بلاگش بذارم و شیرین کاری هاشو واسش ثبت کنم. سال جدید رو به همه تبریک میگم و امیدوارم همگی سالی پر از شادی و سلامتی کنار عزیزانمون داشته باشیم. ایلی کوچولو تو هر دوره از سنت تا به اینجا احساس کردم که بزرگ شدی و همه چی رو میفهمی . شیطون و نازی دیگه درکت از مخیط اطراف کامل شده. کلمه مامان و بابا رو کامل میگی. بد جور موبایل دوست داری میاری می دی دستمون و ازمون می خوای که برات فیلم و آهنگ باز کنی، وقتی هم دوست نداری از دستمون میگیری انگشتمونو می کشی رو گوشی که بزن بره    شیطونیت در حد تیم ملی یه   تو صندلی ماشینت که نم...
3 ارديبهشت 1394

عکس های آتلیه ایلیا در روز تولدش

سلام به همگی دیگه به سال جدید کم مونده فک کنم همه رفتن پیشوازه عید اینا عکس هایی که روز تولد ایلیا تو اتلیه آرین گرفتیم هنوز کار شده هاش حاضر نیست من اینا رو از روی عکس های خامش جمع آوری کردم. راستی یه چیزی یادم افتاد بنویسم ایلیا جونم نماز خوندن یاد گرفته   مهر و میذاره زمین میره تو سجده.  یه چیز دیگم یاد گرفته تفنگشو بر میداره به سمت ما میگیره میگه "گیییششون"   فوربونش برم خیلی شیرین شده تازه با هم قائم موشک بازی هم می کنیم من میرم قایم میشم میاد پیدا میکنه   خیلی زبله      ...
9 اسفند 1393

تولد تولد تولدت مبارک ایلیا

سلام به همگی مخصوصا ایلیای خوشگل خودم ایلیا حونم تولد تولد تولدت مبارک  خیلی ارزو می کنم ایلیا بزرگ بشی و بیای خاطراتت رو که مامانی برات ثبت میکنه رو بخونی پسرم چه زود یک سالت شد  هر روز شیرینتر و نازتر میشی. بودنت تو زندگیمون یه عشقه یه شوقه همگی خیلی دوستت داریم. راه رفتنت که از خیلی وقت پیش تثبیت شده دیگه داری دویدنو تمرین می کنی   تازه بای بای کردن و بوس فرستادنم بلدی، عاشق آهنگ و دست زدن و رقصیدنی. دیشب انقدر دست زدی بشین پاشو کردی (مثلا داشتی می رقصیدی) مرده بودیم از خنده.  حس میکنم دیگه همه چی رو می فهمی، نمی دونم ما هم به سن تو بودیم اینطوری بودیم یا تو نسل جدیدی   ببر، بیار، بذار سر ج...
26 بهمن 1393